بیوگرافی زیبا قدسی فر خبرنگار و نویسنده روزنامه خراسان و سوابقش + علت فوت
زیبا قدسی فر ۲۵ ساله و دانشجوی ارشد رشته ادبیات دانشگاه فردوسی بر اثر تصادف رانندگی درگذشت. او ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ در جاده چالوس دچار سانحه رانندگی شد که متاسفانه بر اثر جراحات وارد فوت کرد. خانم قدسی فر به تازگی در مقطع دکترا ادبیات دانشگاه مشهد پذیرفته شده بود و مدتی نیز به عنوان همکار دورکار با روزنامه خراسان همکاری داشت
بیوگرافی زیبا قدسی فر
زینب (زیبا) قدسی فر دانشجوی ارشد رشته ادبیات دانشگاه فردوسی ۲۵ ساله و اهل مشهد بود. او تازه دوره کارشناسی ارشد ادبیات را به پایان رسانده بود و در مقطع دکتری دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شده بود.
علت فوت
زیبا قدسی فر که ۱۵خرداد برای سفر تفریحی عازم شمال کشور شده بود، به علت تصادف رانندگی در جاده چالوس درگذشت
در چند ماهی با صفحه ادب و هنر روزنامه خراسان به صورت دورکار و حق التحریر همکاری داشت و گزارشها و مصاحبههای زیاد تهیه کرده بود. برخی از مطالبی که او در قالب گزارش و مصاحبه نوشت و در روزنامه منتشر شد عبارتند از «یک جهان، در اشتیاق شنیدن شاهنامه»، «عطار؛ اندیشهای فراتر از زمان»، «کاوشی در میراث فرهنگ باستانی ایران»، «معادلسازی یا معماپردازی در کلمات فارسی؟»، «شعر خیام؛ پناهگاه سربازان در جنگ جهانی دوم!».
روزنامه خراسان نوشت: از زمان انتشار خبر درگذشت او (۱۵خرداد) استادان دانشگاه، دانشجویان، شاعران و تعدادی از فعالان رسانه به این اتفاق واکنش نشان دادند. در ادامه بریدهای از متنهایی را که توسط سه تن از استادان مطرح دانشگاه فردوسی منتشر شد، مرور می کنیم:
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
دکتر محمد جعفر یاحقی، عضو فرهنگستان زبان و ادب فارسی در صفحه اینستاگرامش نوشت:
*دو سالی و بیشتر پیش من (در قطب علمی دانشگاه فردوسی) بود. بعد از مدتی روزی آمد وگفت، روزنامه خراسان از او به عنوان خبرنگار دعوت به همکاری کرده، دیدم فرصتی است برایش که کاری جدیتر پیدا کند؛ اما بعد از شروع به همکاری با این روزنامه باز هم مثل گذشته، پرتلاش همه جا دیده میشد: در برنامههای بنیاد دانشگاهی، در فعالیتهای دانشجویی، در کتابخانه قطب، در مرکز مفاخر و حتی در برنامههای خردسرا … .
* در فضای مجازی خواندم: گروه ادبیات به سوگ دانشجوی کاراندیشی به نام «زینب قدسیفر» نشسته است. شب خوابهای پریشان میدیدم همه چهرهها مات و مبهم بود. «زینب» اما با چهرهای روشن و شفاف هنوز هم جوینده و کاراندیش از جلو چشمانم دور نمیشد. با خود گفتم: اینهایی که هستند اگر میخواهند بمانند «باید کاری زینبی بکنند» وگرنه فراموش میشوند.