دلنوشته آخر سال و روزهای پایانی سال ۱۴۰۳؛ بهترین متن برای دعای آخر سال زیبا
متن آخر سال و روزهای پایان سال ۱۴۰۳ برای استوری با پیام ها و دلنوشته روزهای پایانی سال برای شما عزیزان در این بخش از حرف روز گراورده ایم.
دلنوشته آخر سال و دعای پایان سال ۱۴۰۳
آخر سال ۱۴۰۳ و روزهای پایانی سال نزدیک است و نرم نرمک به استقبال بهار و سال نو می رویم، در واپسین روزهای اسفندماه برای تمامی مردم ایران و خانواده و دوستان آرزوی سلامتی و صحت دارم چه خوب است که همراه با خانه تکانی دلهایمان را نیز از کینه و حسد بتکانیم و نوشته های پر احساس محبت و دعای پایانی سال را برای عزیزان و دوستان ارسال کنیم.
سال داره تموم میشه و آخر سال ۱۴۰۳ شده
فدای عزیزی که آتیش عشقش ، جنگل بی معرفت ها رو خاکستر میکنه
آخرین روزهای سالت قشنگ باد
*****
ممنون که در تمام سال دست مرا گرفتی. باشد که سال پیش رو فرصتی باشد تا عشقی را که از تو گرفتم به تو برگردانم. سال نو مبارک عزیزم.
باشد که این شب آخر سال یک شب بسیار خاص باشد. من همیشه با تو خواهم بود تا عظیم ترین رویاهایت را به واقعیت تبدیل کنم و از تو حمایت کنم.
****
قدم گذاشتن در آخرین روزهای سال با تو نعمته من خیلی دیوانه وار عاشق تو هستم و از اینکه تو را در زندگی ام دارم بسیار سپاسگزارم. من سال آینده را سال مورد علاقه تو خواهم کرد قول میدهم.
*****
سال پیش رو را به تو تقدیم می کنم. من مطمئنم که زندگی تو عالی است و تمام رویاهایت به حقیقت می پیوندند. ممنون که در تمام این سالها مرا دوست داشتی عزیزم و در آخرین روز سال برایت آرزوی موفقیت دارم
دارم فکر می کنم؛
به روزهایی که رفت ، به لحظاتی که خندیدم ، لحظاتی که اشک ریختم ، و تمامِ ثانیه هایی که کنارِ عزیزانم گذشت …
با سرعت ، مرور می کنم ؛
اتفاقاتِ خوب و بدی که برایم افتادند ، آدم هایِ جدیدی که وارد زندگی ام شدند ، و آدم هایی که از زندگی ام رفتند …
دیگر قرار است یک جمله ی “یادش بخیر” قبل از خاطراتِ خوبِ امسالم بیاید ، قرار است امسالم بشود “پارسال” …
و من مبهوتِ روزگار و با چشمانی امیدوار ، در قطارِ بی توقفِ زمان ،ایستاده ام ،
منی که تمام این روزها را زندگی کردم ، خوب هایشان برایم امید بود و بدهایشان برایم درس !
میانِ همین روزها بود که یاد گرفتم عاشق تر و مهربان تر و جسور تر باشم ،
یاد گرفتم محتاط تر گام بردارم و حواسم به دیوارِ شعور و اعتمادم باشد ،
و یاد گرفتم که بهبودِ جهان را از خودم شروع کنم ، که جهان چیزی به غیر از انبوهی از من و ما نیست …
خدای خوبم ! در سال جدید
کاری کن که سالِ پیشِ رو ، بهترین سالِ زندگیمان شود ،
سالی که تنها اشکِ جاری از چشم ها ، اشکِ شوق باشد ،
دوباره سالی گذشت
دوباره هرچه که بود و نبود، تمام شد عزیز
دوباره درخت، سبز شد و
پرستوهای کوچیده، بار دگر هم
به خانه برگشتند
دوباره زمین از غمی سترگ
دوباره جهان از شبی عجیب،
خلاص شد، خلاص…
دوباره سالی گذشت
دوباره هرچه که بود و نبود؛
سیاه یا سپید،
و خوب یا که بد،
تمام شد عزیز…
نفس بکش، چه هوایی!
چه باد سرکشِ خوبی!
چه قرنی و چه شروعی
چه روز خوش یُمنی!
درست میشود امسال، هرچه ویرانیست.
امید دارم من
به قرن تازه رسیده
به این دگرگونی
امید دارم من
درست خواهد شد
هر آنچه زخمی و بیمار و بی سرانجام است؛
درست خواهد شد ..
امسال هم گذشت و زمستان کوله بار نه چندان برفی اش را بسته و در این روزهای واپسین مشغول وداع و خداحافظی است.
گویی می خواهد به همه ی ما که در میان روزمرگی ها و مشغله ها سردرگمیم،
یادآوری کند که من زمستان بودمو در میان شما ـ نه چندان پرقدرت- مدّتی را زیستم و اکنون با شما وداع می کنم تا دوباره به یادتان بیاورم زمان وداع با سردی ها ، بی مهری ها ، کینه ها و دلخوری ها فرا رسیده است ؛
تا به یادتان آورم در میان تمام شلوغی ها برای خودتان ، دلپاکتان و روح خسته تان هم وقت بگذارید و گهگاهی لباس دلتان را عوض کنید و با مهر به دیوارهایش رنگ عشق بپاشید.
راستی چه میشود اگر گاهی خودمان را به صرف یک فنجان چای گرم دعوت کنیم تا در یک میهمانی خودمانی و دو نفره( هم نشینی روح و جسم) تمام خوبی ها را به نفسمان یاد آور شویم تا رنگ نبازند نیکی ها و جایشان را به دلخوری ها و سردی ها ندهند.
کاش امسال خانه دلمان را محکم تر از خانه های زمینی مان بتکانیم تا دیگر هیچ اندوهی،
هیچ کینه ای، هیچ بدی و غباری رویش نمانَد.باشد که سال نو را با “حالی نو” تحویل کنیم .کاش یادمان نرود، دل هایمان هم کثیف میشود گهگاهی…
متن برای آخر سال ۱۴۰۳
دوقدم مانده که این سال ، به پایان برسد ؛
موسمِ پرگُل و سرسبز ِبهاران برسد …
دوقدم مانده به آغازِ بهاری دیگر ؛
کاش امید ، به ویرانه ی شیران برسد !
*****
خدایا ممنون برای تمام خنده های امسالم
خدایا ممنون برای تمام اشکهای امسالم…
خدایا ممنون از درس های بزرگ زندگی امسالم…
خدایا ممنون از اینکه یادم دادی خودم باشم…
بیشتر از همیشه…
و خدایا سوگند به تمام شکوفه های این بهار…
آرزو می کنم خنده های امسال از ته دل…
گریه هایی از سر شوق…
آرامشی به قشنگی رنگین کمان دانایی
بینایی و مَنِشی به وُسعت هردو جهان…
و خلوت هایی که با قشنگترین ها پر بشه…
و خدایا خدایا هرگز نگویم دستم بگیر ؛…
عمری است گرفته ای، رهایش مکن!…
خدایا من قدرت ان را ندارم تا قلب انها که دوستشان دارم را شاد کنم ؛
از تو می خواهم دراین روزهای پایانی سال،…
مشکلاتشان را آسان، دعاهایشان را مستجاب و دلشان را شاد گردانی…
آمین تقدیم به عزیزانم
****
آخر سال ۱۴۰۳ در گذر است
ای کاش
هرچه دوری و بی قراری ست به آخر برسد
و سال جدید را با عشق و امید نفس بکشیم
و هر ثانیه اش پر باشد از شادمانی..
*****
اسفند در حال اتمام است
وقت کوچ کردن به فروردین
وقت بخشیدن و صاف کردن دل
پس ببخش اگر با نگاهی یا صدایی یا زبانی بر دلت زخمی زدم
ناب ترین دعاهایم را بر تار خورشید و عرش کبریا به ودیعه می گذارم تا همای سعادت بر زندگیتان لانه کند.
از خداوند چیزی را برایتان میخواهم که جز در خاطر خدا در باور هیچکس نمی گنجد
روزهای آخر سالتون پر از رنگ خدا
سال خوبی داشته باشید
شعر روزهای پایانی سال
پیـغـام رســانـیـده بــهـار ، مــیآیــم
بـگـذار قـلــم ، عـقــدهٔ دل بـگشـایـم
تبریک و خجسته باد در گام نخسـت
عیدست فقط کینه ز دل باید شُـست
میـرقصـد و بـر لـبی بـکـارد ؛ لبـخنـد
یـک عـدّه ولــی پـی تـمسـخـر بودنـد
نوروز فقــط اسـم تو مانـده ، امـروز
مسـرور نفـهمـید ز غـم حـاج فیــروز
امــروز پــیِ کــودکـیـَـم میـــگــردم !
آن موقع فقـط عشـق و صفا میکردم
مسئـولــیتـی نـبــود ؛ بــر گــردنــمـان
بـیدغـدغـه بودیم و یا خـوشگـذران
چـارجمله فقـط بود چو کارم توصیف
یا مدرسه یـا ورزش و درس و تکلیف
زنـگ آخـر چـو به گـوش مـیپـیچـید
شــوق و بـاران امـــیـد مـیبــاریـد !!
تـا بـه خـانـه بــرسیـم ؛ نیــم سـاعـت
بــا شـتاب ، بـا عـجـلــه ، بـا ســرعـت
*****
ســفـره بـــاز بــود بــه دســت مــــادر
گـــوهـری بــود کــه از دُر ؛ بـهـــتــر ..
نقش میبست ولی شیک درون سفره
مـادرم بـیســت شــد از بیـست نـمـره
مـیگـذشـت وقــت بـه وقــت اوقـاتـم
طی شـد عمـر سـریع از گـذر سـاعـاتم
عقـربـه چرخ زد و ثـانیهها فـالم شد ؛
آمدم پلک زنـم مـوقـع سـی سـالم شد
عـمــر دیـگـر بــه ســراشـیــبـی خـورد
تـقــویـم مـرا ســوی کـهنـــسالـی بــرد
امـروز قلـم راضی بـه همـدردی گشـت
سـی سال بهار من به سردی بگذشت !
از دسـت قَـتالی کـه درخـت نـالـه کـرد
مـیـوه را خـورده و بــرگ را لـِه ؛ کــرد
از خـش خـش بـرگ زیـر پا فـهمـیدم :
قدرنشـناسی که از بی سروپا فهمـیدم
از نـابـــخـرد ، نــابــخــرد بــودن را …
وز جـهـل و خـرافـات ؛ خـود کـودن را
فهـمـانده بـه من عـشـق ، فـداکـاری را
آری پـس هــر امـیــد ، امـیــدواری را
فـهمــیدم از اسـفنـد ز گــل آگـاهـسـت
نــوروز هـزار و چـهارصـد در راهـسـت
ای ســور بـگـو بـه چــهارشنـبـه دیـگـر
سـلـب کرده ز مـا نــشاط را ؛ جادوگـر
بیـگانــهٔ اهــریــمنـی سـِـحـر انـــدوز !
نفـریـن و طلـسـم کــرده عـیـد نـوروز
از کـودکـیم خـیـر نــدیـدم ، اکـنــون :
تســخیـر بـکرد ، جـوانیـم را افــسـون
اسـفنــد کـه میـرسید هـمه ، بـاورهـا :
مـیـرفت بـه پیـشــواز بــهار و صـحـرا
از شـوق بــهار ؛ خانـه تـکانی مـیشـد
مـیـداد نــویـد سـال نــو را ، هـُـدهـُـد
قـدردان رسـومــات نــیاکـان خـویـش
بودیم ؛ ولی نیست دگر بیش از پیش
پنـجشنـبه کـه آخــریـن روز اســفـنــد
یـادواره و ســالگـرد بـسـی ارزشــمنـد
بــر اهـل قـبــور و رفتـگـان بی تردیـد
یــادبـود دوبـاره بــرگـزار مـیگــردیـد
هفـت سین درون سفرهٔ هفت سیـن و
بــودیـم هـمـه مـنتـظـر ســال نـــو …
وضـعیـّت امــروز دگــر فـــرق کـرده !
آداب و رسـوم ســالــیانـیـسـت مـرده
دیگر نه سفـر نه شـوق دیداری هسـت
پـروانـهٔ دلـخـوشـی ز باغ دل جـَـسـت
گـم کردهٔ شـعـر و ادب و فــرهـنـگـیـم
گـانگستـر جـهـل و بـا خـرد در جنگیم
یـعقـوب که بود و رو نداد بر دشـمن ؟
بـابـک کـه بـود و شـد فـدای میــهـن ؟
نـادر کـه بـود و جـانـفشانـی کـردش ؟
بر اصـل و هویّـت خـودش پی بـردش
فردوسی که بود ، چه کرد با شهنامه ؟
آمـوخـت ؛ زبـان پـارسـی بـر عـامـّـه ..
خـیّام کـه بـود و در حــیات نــابـش ؟
مـسـتـانه کـنـد ؛ ربــاعـیّـات نـابــش ..
بـگذار بـگـویـم چـه کسـاننــد ، آنـان :
فــرزانـــه و شــاهــان بـــزرگ ایــران
فیلسوف و پزشک و شاعر و دانشـمند
هسـتنـد بـسـا ؛؛ نـــوابـغـی ارزشــمنـد
ایـران سـتـرگ چـه افـتـخـاری مـانـده
از عـهــد کــهـن بــه یـادگــاری مـانـده
اکـنون بــرو بپــرس ز یــک ایــرانـی :
از اصل و نـژاد خـود ، چـها میـدانی ؟
قطـع به یقیـن نــدارد او هیـچ پـاسـخ
چـون جـا بگرفـته خُـزعبـلاتی در مـخ
تــاریـخ بـه خـون کشیــدهٔ ایـــران را :
نیـم نسـخه مــطالــعه نـکــرده ، حتّـٰی
آئـیــن نــیـاکــان اهـــورایـــی ، هـــم :
انــداخــت ؛ درون فــاضـــلاب زمـــزم
آنـدم بگـرفـت بدسـت عـنان تـشـویش
خائـن شـد و کـرد خلاف آئیـن خویش
یـک حـادثـهٔ شــوم و فـــلاکــت بــاری
شــد مـنـشـأ آفــات و خــرافــات آری !
امروز بــرای هــمـه اثــبات اینــسـت :
والـی ســرا بــنـام دیــن ؛ تـأمیـنـسـت
ســفّاک ببــین چــه داده تحــویـل ما :
بیـغیـرتـی و فــساد و فـقـر و فحـشا !
ایــران بـه فــدای تـو بـگـردد ؛؛ جـانـم
دژخــیـم گـرفـت تـو را ز ما ، ایـرانــم
بردبـاری و صبـر پیشه کن صد در صد
دوران طــــلایـــی ، مــتـولّــد گـردد ؛؛
دعای پایان سال ۱۴۰۳
آخرین روزهای سال در گذر است
ای کاش
هرچه دوری و بی قراری ست به آخر برسد
و سال جدید را با عشق و امید نفس بکشیم
و هر ثانیه اش پر باشد از شادمانی..
*****
از خداوند چیزی را برایتان میخواهم که جز در خاطر خدا در باور هیچکس نمی گنجد
روزهای آخر سالتون پر از رنگ خدا
سال خوبی داشته باشید
****
اسفند رو به پایانه…
کاش ارمغان روزهای گذشته
آرامشے باشد از جنس خدا
عید واقعی از آن کسیست
که پایان سالش را جشن بگیرد
نه آغاز سالی که از آن بےخبر است…
آخر سالتون قشنگ
متن و جملات برای جشن پایان سال
اصلاً بیا اسم این روز ها را بگذاریم روزهای بی بهانه بخشیدن.
بیا قبل از اینکه دنبال خودمان در آینهبگردیم، به لبخند دیگران فکر کنیم.
به این که شوق تولد یک گل در باغچه ی حیاط کوچک عشق چقدرمی تواند به زندگی معنا بخشد.
به قول سهراب:زندگی شاید آن لبخندی استکه دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیات استمیان دو سکوتزندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست.
****
این روزها رنگ و بوی تمام شهر می گوید بهار آمده و سال ، نو شده
اما برای من بهار ، نه پشت پنجره و در کوه و دشت ، که کنار همین شمعدانی های معطر منتظر نشسته است
از معجزه ی عشق بی خبر بودند آنها که گفته اند : ((با یک گل بهار نمی شود))
نمیدانی چطور دل و دیده ام می گردد دنبال نرگس نگاه او که این شب ها به نامش آراسته است
چطور سرنوشت شب و روزم را خواهد ساخت آفتابگردان رویش!
چطور روز و ماه و سالم را به بهترین حال تحویل می کند شکوفه ی مهربانی اش!
اصلا گلستان حضورش به کنار، این شب ها فقط شمع روشن کن و به اشک هایت فرصت شکفتن بده.
******
خالی کنید بی مصرف هایِ بلا استفاده ای
را که سالهاست که قلبتان را اِشغال کردند
شما در خانه تانُ
قلبتان در شما زندگی میکند!
باور کنید تکاندن دلهایتان
واجب از از خانه هایتان است.
“اسفند را دلتکانی کنید”
باید بزنی سر شانه خودت،
که این همه فکر و خیال و
دوندگی را رها کن!
بیا برویم نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید.
هرچند که هیچ کس هم نمی داند
به این روزها که می رسیم،
چرا کارها بیشتر می شود
و استرس سرازیر.
ولی باید بزنی سر شانه خودت،
که هرسال که حرص خوردی چه شد و کجای دنیا را گرفتی.
بیا برویم کمی نفس بکشیم!
می دانی!
اصلا همه مزه بهار
به روزهای قبل از آمدنش است.
به بویش،
به آفتابش که هنوز رمق ندارد.
خودش لطفی دارد و انتظار آمدنش لطفی دیگر.
آخ آخ که چقدر می شود از بهار نوشت..
همه چیز را کنار بگذار؛
بیا برویم کمی نفس بکشیم؛
بوی بهار می آید!